}

میلان کوندرا

فرانتس کافکا[1] و میلان کوندرا[2] دو نویسنده شهیر اهل چک[3] برای ایرانیان نام هایی آشنا هستند و آثار متنوعی از آنها به فارسی ترجمه شده است. میلان کوندرا و فرانتس کافکا متعلق به یک سرزمین هستند، شاید این پراگ[4] است که روح خود را در جان های مستعد می دمد. گرچه که تفاوت های آشکاری در نوشته های شان هست اما هر دو فرای نویسندگان معمولی توانسته اند در دنیای بزرگ ادبی
جایی به خود اختصاص دهند.

میلان کوندرا نویسنده ای است که داستان هایش نگاهی فلسفی از انسان و زندگی او ارائه می کند. هر رمان او کامل کننده این دیدگاه است و در شخصیت کتاب بعدی ادامه می یابد. شخصیت های خلق شده توسط او بیشتر از آن که شرح فیزیکی و یا حتی روحی داشته باشند منعکس کننده بینش نویسنده و نگاه تاریخی او به سرزمینش هستند. کوندرا مولفی است که نظریه اش در همه نوشته هایش موج می زند. نام گذاری داستان هایش نیز به خوبی نشان می دهد که چقدر به فلسفه انسانی نظر دارد: سنگینی تحمل ناپذیر هستی[5] ( بار هستی در ایران)، جاودانگی[6]، آهستگی[7]، جشن بی معنایی[8]، و ... میلان کوندرا هیچ وقت راضی به نوشتن زندگی نامه اش نشد و روی خوش به چنین پیشنهاداتی چه از طرف انتشاراتی ها و چه سازمان های سینمایی و تلویزیونی نداد. شاید به این دلیل که معتقد بود نوشته هایش معرف او هستند و نیازی به تفسیر بیشتر نیست. سال ها پیش در مصاحبه ای گفته بود " تقریبا همیشه باید موفقیت را در بد فهمی جستجو کرد." در سال 2019 کتاب مفصلی به عنوان زندگی نامه میلان کوندرا منتشر شد که به نظر می رسد سهم مشارکت خود کوندرا در این کتاب بسیار اندک است. میلان کوندرا در سال 1929 در جمهوری نوپای چکسلواکی بعد از فروپاشی امپراتوری اتریش-مجارستان به دنیا آمد. 9 ساله بود که وین[9] توسط ارتش نازی ها اشغال شد. او شاهد اعدام و شکنجه روشنفکران و نویسندگان چک به دست نازی ها بود و پایان قدرت نازی ها را هم دید و شاهد قدرت گیری کمونیست ها بود. خلاصه اینکه زندگی اش پر از تجربه های تاریخی کشورش بود و نوشته هایش نیز رنگ تاریخی را دارد که او در آن زیسته است.

پدرش نوازنده پیانو و مدیر مرکز موسیقی شهرشان برنو[10] بود، ریشه های علاقه کوندرا به موسیقی و تحلیل هایی که بعدها در مورد موسیقی می نوشت به همین کودکی آمیخته به موسیقی برمی گردد. روح هنری پراگ او را به ادبیات، هنر و فیلم سازی کشاند و پس از تحصیل در دانشگاه کارلف[11] پراگ کارهای ادبی فرهنگی خود را نه که آغاز بلکه ادامه داد، چرا که او از 14 سالگی شعر می گفت. نخستین مجموعه شعر او به نام " انسان، بوستان پهناور[12]" در سال 1953 چاپ شد و اولین نمایشنامه او به نام " مالکان کلیدها [13]" در سال 1961. کوندرا در کنار خلق این آثار به تدریس در دانشگاه فیلم پراگ هم می پرداخت. هنگامی که هیتلر و حزب نازیسم شکست خورد و پایان جنگ جهانی دوم اعلام شد کوندرا جوانی بود سرشار از "شعف عبور از جهان گذشته به جهان جدید"[14]. نمایشنامه مالکان کلیدها بازگوی دوران سخت هیتلری بود. او مدتی عضو حزب کمونیست چک بود اما این مدت زیاد دوام نیاورد. بعضی از کتاب ها، اشعار و مقالات او ممنوع الچاپ شد و از دانشگاه نیز اخراج. در مدتی که نمی توانست آثار خود را به نشر برساند و عملا منبع مالی برای ادامه زندگی نداشت همراه یک گروه دوره گرد موسیقی می نواخت و گاهی هم مطالب طالع بینی می نوشت که خوانندگان زیادی داشت و با چاپ آنها با اسامی مستعار زندگی می کرد. در مصاحبه ای در مورد این دوران سخت گفته بود: "همراه با یک گروه موسیقی دوره‌گرد در میکده‌های یک منطقه معدن‌خیز برای رقصاندن مردم نوازندگی می‌کردم. جهانی ناشناس که در آنجا کنجکاوی خود را کشف کردم. باید درک می کردم که چرا آنان همان گونه‌ای رفتار می‌کنند که باید در چنین شرایط بسیار وحشتناک رفتار کنند. کنجکاوی من آن زمان متولد شد و مرا به سوی نویسنده شدن در ده پانزده سال بعدی سوق داد. "اما او سرانجام پراگ را به قصد پاریس ترک کرد. زندگی در فرانسه به افکار هنری و فلسفی او کمک زیادی کرد، گرچه که تابعیت چک او چندی بعد از آن، به خاطر سخنرانی ها و اظهار نظرهای سیاسی در مورد آزادی خواهی مردمش و دولت چک از او سلب شد. بعد از مدتی که تابعیت فرانسوی گرفت شروع به نوشتن به زبان فرانسوی کرد و تقریبا دیگر به زبان مادری اش برنگشت، جاودانگی آخرین اثر او به زبان مادری اش بود.

آثار کوندرا جوایز متعدد ادبی اروپایی را منجمله جایزه فرانتس کافکا و جایزه ادبی اورشلیم[15] را از آن او کرده اند.. کوندرا بعد از شروع داستان نویسی هرگز به شعر بازنگشت و می گفت: "من شعر را ترک نکردم، به آن خیانت کردم. "شاید بتوان گفت که مهم ترین اثر او سنگینی تحمل ناپذیر هستی یا همان بار هستی است که در سال 1984 چاپ و با استقبال قابل توجهی روبرو شد. زمان این داستان که هم زمان با بهار پراگ است، علاقه میلان کوندرا را به سرنوشت چک و وضعیت سیاسی آن نشان می دهد. در جایی از کتاب " وصایای تحریف شده [16]" می نویسد: "شما کمونیست هستید، آقای کوندرا؟ - نه، من رمان‌نویسم. شما دگراندیش هستید؟ - نه، من رمان‌نویسم. شما راستی هستید یا چپی؟ - نه این و نه آن، من رمان ‌نویسم."

او در سال 2009 از رومن پولانسکی[17] که در سوئیس بخاطر پرونده جنجالی اش در آمریکا دستگیر شده بود دفاع کرد و خواستار آزادی او شد. در سال 2019 نیز در جریان حکم سنگسار سکینه آشتیانی به جرم زنا در ایران نیز همراه با گروهی از برندگان جایزه نوبل و هنرمندان منجمله ژولیت بینوش[18] و میا فارو[19] خواستار لغو این حکم ضد انسانی و آزادی و بی گناهی او شد. در سال 2008 پلیس چک مدعی شد که کوندرا در دستگیری و لو دادن یک خلبان در زمان هیتلر دست داشته است که ممکن بود به اعدام او منجر شود، ادعایی که ادله کافی برای اثبات نداشت و خود میلان کوندرا هم آن را تکذیب کرد.

به نظر می رسد که میلان کوندرا حقیقتا نیازی به زندگی نامه ندارد، آنجا که با شخصیت های داستان هایش در مسیر خواندن همراه می شویم گویی با خود کوندرا روبرو شده ایم، شخصی که هیچ گاه بی نظر نبوده و نیست و همواره نگاه به قدرت های انسانی داشته است. فوچیک[20] یکی از قهرمانان چک که شکنجه و به دست آلمان ها کشته شد از شخصیت های مورد علاقه کوندرا بود او در کتاب شوخی می نویسد: "من نباید غمگین باشم، نباید، زیرا غم هرگز با اسم من ارتباطی ندارد، این جمله فوچیک شعار من است. فوچیک حتی زیر شکنجه، زیر چوبه دار، هرگز غمگین نبود. "در ملاقاتی با فیلیپ راث[21] نویسنده آمریکایی می گوید: "توتالیتاریسم، فقط جهنم نیست، بلکه آرزوی بهشت هم است، رؤیایی کهن به قدمت جهان. جایی که همه انسان‌ها با یکدیگر توافق دارند و حول یک اراده و یک
دین متحد هستند و هیچ کس برای هیچ کس اسرارآمیز نیست."

[1] Franz Kafka 
[2] Milan Kunera
[3] Czechoslovakia
[4] Prague
[5] The Unbearable Lightness of Being
[6] Immortality
[7] Slowness
[8] The Festival of Insignificance
[9] Vienna
[10] Brno
[11] Carlow University
[12] Man: a wide garden
[13] The Owner of the Kyes
[14] عبارت از میلان کوندرا است
[15] Franz Kafka Prize & Jerusalem Prize
[16] Die Weltiteratur
[17] Roman Polanski
[18] Juliette Binoche
[19] Mia Farrow
[20] Fochik
[21] Philip Roth

نظر خود را بنویسید

EN
EN