معرفی کتاب روزگار شیرین
رمان روزگار شیرین نوشتهی مصطفی عزیزی، به زندگی زنی به نام شیرین که به اتهام قتل همسرش بازداشت شده میپردازد. شیرین در بازجویی به سر میبرد و هربار که سوالی از او پرسیده میشود لایهی جدیدی از زندگیخود و اطرافیانش را به یاد میآورد، طوری که خواننده نمیتواند بفهمد کدام از حوادث واقعی و کدام ساختهی ذهن شیرین در سلول انفرادی است.
جالب اینکه به گفتهی نویسنده برعکس معمول این کتاب اول به صورت فیلمنامه نوشته شده و بعد تبدیل به رمان شدهاست.
جالب اینکه به گفتهی نویسنده برعکس معمول این کتاب اول به صورت فیلمنامه نوشته شده و بعد تبدیل به رمان شدهاست.
نویسندهی این رمان، زمانی که در سلول انفرادی زندان اوین محبوس بود این داستان را در ذهن خود پرورش داد و بعد که به بند عمومی این زندان منتقل شد، آن را به روی کاغذ آورد و در نهایت بعد از آزادی توانست به چاپ برساند. با توجه به اینکه خود نویسنده حین نوشتن این کتاب در بازجویی و انفرادی مبحوس بودهاست، فضای رمان بسیار واقعی است.
از کتاب روزگار شیرین
صدای آنسوی آینه جلوی وراجی شیرین را گرفت و گفت:- لطفا بنویسید. جزئیات را فراموش نکنید. مهم نیست از نظر شما چی مهم بوده چی مهم نبوده، همه را بنویسید.شیرین تا دست دراز کند و خودکار را بردارد خودش را در رستوران آفاق دید. رستوران شیک و بسیار لوکس در خیابان پاسداران. او پشت میز نشسته بود و سراج از پشت میز بلند شد و رفت سمت آشپزخانه و صدای گوشی همراه شیرین از داخل کیفش آمد که حکایت از رسیدن پیامکی داشت و او گوشی را در آورد و پیامک را خواند. شعری از نزار قبانی بود که سهراب برایاش فرستاده بود. شعری که تمام تناش را سوزنسوزن کرد.بعد از منهر مردی کهتو را ببوسد
بر روی لبانت
نهال کوچک انگوری را خواهد یافت
که من کاشته ام.
سهراب نزار
آنبار حضور ناگهانی سراج بالای سرش دستپاچهاش کرده بود و اینبار صدای بازجو:
- اگر یادتون نمیاد کمکتون کنم؟ گویا رستوران آفاق بود.